سايداسايدا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
هیرادهیراد، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه سن داره

فسقلی ما

عید فطر

امسال عید فطر دو روز تعطیل بود . بابا جون شب عید خونه بود و موقع اعلام عید, زکات فطریه تو رو هم کنار گذاشت نفری 2500 شد. نماز عید رو مثل هرسال پشت سر بابایی خوندیم و باباجون بعدش رفت سرکار. و امروز که دومین روز تعطیلات بود برگشت. 
30 مرداد 1391

چک آپ هفته 24 تا 28

دکتر گفت که باید بین هفته 24 تا 28 آزمایش بدم که وضعیت قند و هموگلوبینم مشخص بشه . هموگلوبینم روی 8 بود و دکتر گفت که باید روزی 2 تا قرص آهن بخورم و با وجود اینکه عاشق چایی هستم باید 2.5 ساعت قبل و بعد قرص چایی نخورم . دیگه شروع کردم به گوشت قرمز و عدسی خوردن. یک کم هم عفونت ادراری داشتم که برام یک بسته 10 تایی قرص سفکسیم نوشت.خدا خودش محافظ همه کوچولوها باشه. 
26 مرداد 1391

خرید سیسمونی

باباجون امروز از سر کار برگشت,دایی هم زود اومد . من و دایی و زن دایی و درسا جون و مادری و باباجون همگی تصمیم گرفتیم بریم برات سیسمونی بخریم دوست داشتم که وسیله هات رنگارنگ باشه نه اینکه تک رنگ بخرم ولی خوب بیشتر به سمت رنگ قرمز خرید کردیم . تقریبا همه چیز برات خریدیم فقط کمد و چند تیکه ریز مونده که مادری هر وقت بره بیرون برات میخره . وقتی برگشتیم درسا از ذوق نمیدونی چیکار می کرد فکر میکرد همه اونا مال اونه و با ذوق تمام همه رو بغل میکرد.   ...
24 مرداد 1391

دختر نازنینم

آخرای ماه رمضونه و تصمیم گرفتیم بریم و برات سیسمونی بخریم تصمیم گرفتم برم سونو و برای تعیین جنسیتت مطمئن بشیم الان هفته 24 هستم . اول باباجون رفت وقت بگیره که بهش گفتن نیاز به نسخه دکتر دارن بعد رفتیم و خانم دکتر برامون نسخه نوشت و رفتیم کلینیک نشستیم . آقای دکتر که داشت بررسی می کرد گفت چه بچه خوشگلیه و مانیتور رو به سمتم چرخوند صورت ماهت کاملا مشخص بود چشمات ,دماغت,لبت همه رو دیدم.آقای دکتر گفت تا حالا بچه به این خوشگلی ندیدم ولی خوب خیلی سمجه و اجازه نمیده که ببینم چیه ولی هر طوری شده جنسیتش رو میگم وبالاخره با اطمینان گفت تو دخملی با ذوق و شوق اومدم بیرون و به باباجون و مادربزرگت گفتم اونا هم خوشحال شدن. الحمدالله که سالمی و خدا این نعمت...
21 مرداد 1391

شب 21 رمضان

شب شهادت حضرت علی بود و من تصمیم گرفتم این شب برای سلامتیت شیر نذر کنم . اونو بردم توی دارالقرآن محله ادا کردم . جریان نذری شیر از اونجایی شروع شد که یکی از همکارام خواب دید که من یک چادر سفید پوشیدم و زیر یک درخت نشستم بعد یک مرد مقدس اومده و یک کاسه شیر بهم داده و خواسته که شیر روبه جمعیت روبروم بدم . من هم به ذهنم رسید که شب شهادت حضرت علی نذرم رو ادا کنم. خدایا به حق این شبهای عزیز و به حرمت دعاهای شب های قدر دل هیچ پدر و مادری رونشکن و حاجت همه رو برآورده کن.
19 مرداد 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به فسقلی ما می باشد